مدح و ولادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
با اشک شوق جاری از چشمِ ترِ سلطان دارد خبرها میرسد از محضر سلطان در جمع خـوبانش دوباره دعـوتـم کرده با مهـربـانی چـشـم ذرهپـرور سـلـطـان آباء و اجـدادش تـمـامی سرورم هستـند آبـاء و اجـدادم تـمـامی نـوکـر سـلـطـان از سـائـلان آبـروداری کـه مـحـتـاجانـد امشب دوباره پُر شده دور و بر سلطان قـطعاً از اینجا دست خـالی برنمیگردم با سـفـرهای که پهن کرده مـادر سلطان از یاد زهـرا پُـر شده سرتـاسر حـجـره با عطر و بوی بی نظـیر کـوثـر سلطان نـذر قـدمهـای عـزیـزش هــدیــه آوردم ای خـواهران من فـدای خـواهر سلطان نامش اگر چه ظاهراً معصومه است اما "معصومه" نه، بلکه بگو "تاجِ سرِ سلطان" مـهـمـان امـشـب انـبـیـا و اولـیـا هـستند چـشم انتـظار دیدن أُخـت الرضا هستند نــور دل پـیـغــمـبــر و جـان امــام آمـد از نـسـل زهـرا دخـتـری والا مـقـام آمد اولاد ایـن خـانـه هــمـه آوازهای دارنـد مـولـودی از نـسـل کـریـمانِ به نـام آمد روی زمین آئـیـنۀ زهـرای مرضیهست از آسـمـانهـا مـظـهـر حُـسـن تـمام آمد حـیِّ تـعـالی زیـنـبـی دیگـر عـطا کـرده پـس عـمــۀ خـوب امــامـان هـمـام آمـد گفتند دختر رحمت است و ما همه دیدیم ابـر کـرامـت، مـنـشـأ فـیـض مـدام آمـد شیـریـنی شهد روایت را چـشـیدم چون عـطر مـدیـنه از حـریـمش بر مشام آمد گـرم طـوافش بـهـجت و گـلـپـایگـانیها پـس کـعـبـۀ سـیّــار آیــاتِ عـظـام آمــد هرچه بگـویم از وجـودش باز کم گـفتم بـانـوی با مهـر و محـبت، با مـرام آمـد شاعـر شدم در خـلوت کـنج شـبـستانش من را خـجـالت میدهد لطف فـراوانش چون او ندارد دختری تکتم؛ به این خوبی بر زخمهای کهنهاش مرهم به این خوبی با خـنـدهای که میزنـد دردی نـمیمـاند از جان مادر میزداید غم به این خوبی جز دخـترش اسرار را با کس نمیگوید وقتی خدایش میدهد محرم به این خوبی شاه خراسان بعد از این دیگر چه کم دارد وقتی که دارد مونس و همدم به این خوبی "ای جان و جانان رضا، جانم به قربانت" در این همه دیوان ندیدم دم به این خوبی با لطف او بودهست اگر که زندگی کردم در سـایـۀ امـنـیت پـرچـم به این خـوبی دور از پلیدیها فقط نه، جمع خوبیهاست بانو نـدیـدند اهل این عالم به این خوبی نجـمه به عُمر خود ندیده بهتر از او را زیـبـاتر و والاتـر و زهـراتـر از او را |